مقتل حضرت قاسم بن الحسن (علیه السّلام)

در مقاتل و کتب تاریخی از جانفشانی حضرت قاسم (علیه السّلام) پسر حضرت امام حسن مجتبی(علیه السّلام) در روز عاشورا در دفاع از عموی مظلوم خود حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) سخن رفته است.

در ذخیرة الدارین نام مادر حضرت قاسم (علیه السّلام) «ام ولد» ذکر شده است:

«قال ابن الاثير: ابوبكر و قاسم ابن الحسن امهما ام ولد، قتلا بالطف مع الحسين بن علي (ع). و قال صاحب كتاب الدرّ النظيم: عمرو بن الحسن و أخواه ألقاسم و عبداللّه ابناء الحسن (ع) امّهم ام ولد. وقال صاحب الحدايق و غيره: أبوبكر بن الحسن و أخوه القاسم امّه امّ‌ ولد.»(1)

ابن اثیر می گوید: مادر ابوبکر و قاسم از پسران حضرت امام حسن(علیه السّلام) «ام ولد» نام داشت و هر دو در طف با حضرت حسین بن علی (علیه السّلام) کشته شدند.

صاحب کتاب درّ النظیم می نویسد: عمرو بن حسن و برادرش قاسم و عبداللّه پسران امام حسن (علیه السّلام) هستند و مادرشان«ام ولد» بود.

و صاحب الحدايق و دیگران گفته اند: أبوبكر بن الحسن و برادرش قاسم مادرشان ام ولد بود.

 

ابن حیون در شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار نیز نام مادر حضرت قاسم را «ام ولد» ذکر می کند:

قَالَ‌ حُمَيْدُ بْنُ‌ مُسْلِمٍ‌: وَ قُتِلَ‌ مَعَهُ‌ يَوْمَئِذٍ الْقَاسِمُ‌ بْنُ‌ الْحَسَنِ‌ بْنِ‌ علی بْنِ‌ أَبِي طَالِبٍ‌. قَتَلَهُ‌ عَمْرُو بْنُ‌ سَعِيدِ بْنِ‌ عَمْرِو بْنِ‌ نُفَيْلٍ‌ الْأَزْدِيُّ‌ وَ هُوَ لِأُمِّ‌ وَلَدٍ.(2)

حمید بن مسلم می گوید: با حضرت امام حسین(علیه السّلام) در آن هنگامه حضرت قاسم(علیه السّلام) نیز شهید شدند. عمرو بن سعید بن عمرو بن نفیل ازدی او را به شهادت رسانید و مادرش «ام ولد» بود.

 

در کتاب إبصار العين في أنصار الحسين (علیه السّلام) مادر حضرت قاسم (علیه السّلام) «رمله»  ذکر شده است.(3)

 

 نقل ذخیره الدارین به حضور مادر حضرت قاسم (علیه السّلام) در کربلا در روز عاشورا دلالت دارد:

«فضربه ابن نفيل الأزدي على رأسه ففلقه فوقع الغلام بوجهه و امّه واقفة بباب الخيمة تنظر اليه و صاح: يا عمّاه.»(4)

ابن نفیل ازدی ملعون بر سر حضرت قاسم(علیه السّلام) ضربه ای زد و سر شکافت و جوان با صورت به زمین افتاد و مادرش در درب خیمه ایستاده بود و به سوی او می نگریست. حضرت قاسم (علیه السّلام) فریاد زد: ای عموجان به فریادم برس.

 

حضرت قاسم(علیه السّلام) به استناد برخی از مقاتل پس از حضرت علی اکبر(علیه السّلام) به میدان رفتند و پس از ایشان نیز برادر بزرگوارش به میدان رفتند. در برخی منابع نقل شده است بعد از عون بن عبد اللَّه، عبد اللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب(عليه السّلام) براى جهاد در راه خدا قيام نمود. ولى در بيشتر روايات مى ‏نويسندکه پس از او قاسم بن حسن(عليه السّلام) به نبرد رفته است. او نوجوانی بود كه تازه بالغ شده بود.(5)

 

ابن عدیم در ترجمة الإمام الحسین (علیه السّلام) من کتاب بغیة الطلب فی تاریخ حلب می نویسد:

«ثمّ‌ قتل القاسم بن الحسن بن علي بن أبي طالب، ضربه عمرو بن سعد بن مقبل الأسدي ثمّ‌ قتل أبو بكر بن الحسن بن علي، رماه عبد اللّه بن عقبة الغنوي بسهم فقتله.»(6)

سپس قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیه السّلام) با ضربه عمرو بن سعد بن مقبل اسدی  به شهادت رسید سپس ابوبکر بن حسن بن علی به شهادت رسید و عبدالله بن عقبه غنوی به سوی او تیری افکند و او را به شهادت رساند.

 

نام قاتل حضرت قاسم در برخی از مقاتل «عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي‏»(7) ضبط شده است ولی ضبط عمرو بن سعيد بن نفيل الأزدي‏ در مقاتل الطالبيين (8) و « عمر بن سعید بن نفیل ازدی» نیز در متون دیده شده است.

                      

اذن خواستن حضرت قاسم (علیه السّلام) از حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) برای رفتن به میدان نبرد

در تمامی مقاتل از اذن میدان ندادن حضرت امام حسین(علیه السّلام) به حضرت قاسم و اصرار ایشان برای رزم سخن رفته است. خوارزمی در مقتل خود در این باره می نویسد:

«و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم. فلما نظر إليه الحسين إعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثمّ‌ استأذن الغلام للحرب فأبى عمّه الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبّل يديه و رجليه و يسأله الإذن حتى أذن له: و پسرى كوچك بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. چون حسين (عليه السّلام) او را ديد دست به گردن يكديگر انداختند و گريستند تا حالت غش به آنان دست داد. سپس آن نوجوان اجازه نبرد خواست، اما عمويش از اجازه دادن به او طفره رفت. آن نوجوان آنقدر دست و پاى امام را بوسيد و اصرار كرد تا اجازه گرفت.»(9)

 

در نفس المهموم درباره چگونگی اذن دادن حضرت امام حسین(علیه السّلام) به حضرت قاسم(علیه السّلام) آمده است:

«لما نظر الحسين (عليه السّلام) إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين عليه السلام في المبارزة فأبى عليه السلام أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له»(10)

 «چون حسين او را نگريست كه آماده شده به ميدان رود در آغوشش كشيد و گريستند تا بيهوش شدند و از حسين اجازه خواست و به او اجازه نمى‌ داد و آن پسر پياپى دست و پاى او را بوسيد تا به او اجازه داد و به ميدان رفت و اشكش روان بود.»(11)

 

در قمقام زخار و صمصام بتار در این باره آمده است:

«قاسم كه پسرى خردسال و به بلوغ نرسيده بود به خدمت امام آمد رخصت طلبيد، امام برادرزاده را در آغوش گرفت و هردو بسى بگريستند نخست اجازه نفرمود، قاسم سخت الحاح كرد تا دستورى يافت مانند آفتاب تابان از افق ميدان طالع شد.»(12)

 

علامه مجلسی در این باره می نویسد:«فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين (ع) في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له.»(13)

«چون نظر حضرت امام حسين (عليه السلام) به فرزند عزيز برادر بزرگوار خود افتاد كه عازم ميدان كارزار و قتال گروه اشرار گرديده است، دو دست مبارك خود را به گردن مبارك برادرزاده عزيز خود افكند؛ هر دوی آن بزرگوار شروع به گريه و زارى نمودند و اشك حسرت از ديده پردرد و محنت خود به رخسار خويش جارى كردند، آنقدر گريستند كه هر دوی آن بزرگوار مدهوش به روى زمين افتادند، چون به هوش آمدند آن جوان مصيبت زده از عمّ‌ بزرگوار خود رخصت كارزار گروه اشرار نمود، پس حضرت امام حسين (علیه السّلام) از رخصت دادن ابا و امتناع فرمودند و رخصت قتال و اذن كارزار گروه بد فعال را ندادند، پيوسته آن جوان نيكو خصال دست و پاى آن حضرت را مى ‌بوسيد، عجز و الحاح در طلب و اذن رخصت مى ‌نمود، تا اينكه آن حضرت رخصت دادند.» (14)

 

نبرد حضرت قاسم (علیه السّلام)  و نحوه شهادت ایشان

«فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول‏

إن تنكروني فأنا ابن الحسن‏

 

سبط النبي المصطفى و المؤتمن‏

هذا حسين كالأسير المرتهن‏

 

بين أناس لا سقوا صوب المزن‏

 

و كان وجهه كفلقة القمر فقاتل قتالا شديدا حتى قتل على صغره خمسة و ثلاثين رجلا.»(15)

«پس حضرت قاسم(علیه السّلام) عزم میدان نمود در حالی که اشکهایش بر چهره روان بود و فرمود:

اگر مرا نمى‌شناسيد من فرزند حسن (عليه السّلام) سبط‍‌ جناب پيغمبرِ پسنديده و مؤتمن (صلى الله عليه و آله) هستم و این حسین است چون اسیر در بند ميان گروهى كه هرگز از نزول باران ابر رحمت خدا سيراب نباشند.

رخسار مبارك آن بزرگوار مانند مه شب چهارده مى ‌درخشيد و مشغول كارزار و جنگ سخت شديد و نمايان گرديد، با وجود صغر سنّ‌ و عطش خود سى و پنج نفر از آن ناكسان بدگهر را به آتش دردناك سقر واصل نمود. به روايت ابو‌مخنف هفتاد نفر ناكس از شجاعان لشگر را به درك اسفل جهنم فرستاد.(16)

در اکثر مقاتل از به درک واصل شدن سى و پنج نفر از دشمنان به دست حضرت قاسم (علیه السّلام) اشاره شده است:

در منتهى الآمال آمده است:«در آن صغر سن، سى و پنج تن را به درك فرستاد.»(17)

در مقتل خوارزمی نیز چنین آمده است: «فقتل على صغر سنه خمسة و ثلاثين رجلا: گفته‌ اند با وجود سن اندكش، سی و پنج نفر را از پاى درآورد.»(18)

 

فقط در امالی صدوق در این باره چنین گزارش شده است:

«پس از حضرت علی اکبر(علیه السّلام)، قاسم بن حسن بن على به ميدان رفت و مي گفت:

بی تاب مشو جانم هر زنده بود فانی         امروز بهشت خلد از بهر تو ارزانی

و سه كس را كشت و او را از روی اسب انداختند.»(19)

 

در کتاب إبصار العين في أنصار الحسين (علیه السّلام) آمده است:

«خرج إلينا غلام كأنّ‌ وجهه شقّة قمر و في يده السيف و عليه قميص و إزار و في رجليه نعلان فمشى يضرب بسيفه فانقطع شسع إحدى نعليه و لا أنسى أنّها كانت اليسرى، فوقف ليشدّها فقال عمر بن سعد بن نفيل الأزدي: و اللّه لأشدّنّ‌ عليه.

فقلت له: سبحان اللّه و ما تريد بذلك‌؟ يكفيك قتله هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه من كلّ‌ جانب، فقال: و اللّه لأشدنّ‌ عليه، فما ولّى وجهه حتّى ضرب رأس الغلام بالسيف، فوقع الغلام لوجهه و صاح: يا عمّاه.»(20)

ابو الفرج از حميد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: نوجوانى چون پارۀ ماه به سمت ما آمد و شمشيرى در دست و پيراهن و ردايى بر تن و كفش به پا داشت، خواست با شمشير بر دشمن حمله برد كه بند يكى از كفشهايش پاره شد و فراموش نمى‌كنم كه بند كفش چپ او بود، اين نوجوان درنگى كرد تا بند كفش خود را ببندد كه عمر بن سعد بن نفيل ازدى(21) گفت: به خدا سوگند، بر او حمله‌ ور خواهم شد، حميد بن مسلم مى‌ گويد: من به او گفتم: سبحان اللّه، مى ‌خواهى چه كنى‌ افرادى كه از هر سو وى را به محاصره در آورده‌ اند براى كشتنش كافى‌ هستند. ابن نفيل در پاسخ، سخن خود را تكرار كرد، وقتى آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشير بر سر او نواخت و از روى اسب با صورت روى زمين افتاد و فرياد زد: يا عمّاه: عمو جان، مرا درياب.(22)

با کمی تفاوت علامه مجلسی صحنه شهادت حضرت قاسم(علیه السّلام) را چنین نقل کرده است:

«قال حميد كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلى هذا الغلام عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه كان اليسرى فقال عمرو بن سعد الأزدي و الله لأشدن عليه فقلت سبحان الله و ما تريد بذلك و الله لو ضربني ما بسطت إليه يدي يكفيه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد عليه فما ولى حتى ضرب رأسه بالسيف و وقع الغلام لوجهه و نادى يا عماه.»(23)

حميد مي گويد: من در ميان لشكر ابن سعد بودم و به اين نوجوان نظر مى‏كردم. او داراى يك پيراهن و يك شلوار و نعلينهائى بود كه بند يكى از آنها گمان مي كنم بند نعلين چپ او بود قطع شده بود.

عمرو بن سعد ازدى گفت: به خدا قسم من به اين نوجوان حمله مى ‏كنم. من گفتم: سبحان اللَّه، منظور تو از اين عمل چيست؟ به خدا قسم اگر اين نوجوان مرا بزند من دست به سوى او دراز نخواهم كرد. اين افرادى كه مي بينى او را محاصره كرده ‏اند برايش كافى خواهند بود. ولى وى گفت: به خدا قسم من اين كار را خواهم كرد. سرانجام وى به آن نوجوان حمله كرد. او هنوز برنگشته بود كه با شمشير بر فرق او نواخت و آن نوجوان با صورت در افتاد و فرياد زد:يا عماه.(24)

 

در لهوف آمده است:«ابن فضيل ازدى ضربتى بر سر مباركش فرود آورد که آن را بشكافت، نوجوان با صورت به زمين آمد و فریاد زد: يا عمّاه.»(25)

 

در مثیر الاحزان نیز به همین مطلب در شهادت حضرت قاسم (علیه السّلام) تصریح شده است:

«فَقَالَ‌ لِي عَمْرُو بْنُ‌ سَعِيدِ [بْنِ‌] نُفَيْلٍ‌ الْأَزْدِيُّ‌ لَأَشُدَّنَّ‌ عَلَيْهِ‌ فَقُلْتُ‌ وَ مَا ذَا تُرِيدُ مِنْهُ‌ فَشَدَّ عَلَيْهِ‌ وَ ضَرَبَهُ‌ فَوَقَعَ‌ الْغُلاَمُ‌ عَلَى وَجْهِهِ‌ وَ نَادَى يَا عَمَّاهُ‌.»(26)

عمرو بن سعید به من گفت بر او سخت می گیرم. گفتم چرا چنین چیزی را اراده کرده ای؟ پس بر او شدت و خشم گرفت و ضربه ای بر او زد. او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد ای عموجان به فریادم برس.

پس از فریاد استغاثه حضرت قاسم (علیه السّلام)، حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) به میدان می شتابند و قاتل برادرزاده خود را به درک واصل می نمایند:

«فجلّى الحسين عليه السلام كما يُجلّي الصّقر ثم شدَّ شدة ليث أُغضب فضرب عمر بن سعيد بن نفيل بالسيف فاتّقاها بالساعد فأطّنها من لدُنِ‌ المرفق فصاح صيحة سمعها أهل العسكر ثمّ‌ تنحّى عنه الحسين عليه السلام و حملت خيلُ‌ الكوفة لتستنقذه فتوطّأته بأرجلها حتى مات.»(27)

«حسين چونان باز شكارى سر رسيد و مانند شير ژيان حمله كرد. شمشيرى بر عمر بن سعيد بن نفيل فرود آورد و دستش را از آرنج قطع كرد. عمر بن سعيد بن نفيل فريادى برآورد كه لشكريان شنيدند و سپس حضرت از او كناره گرفت و سواران كوفه براى نجات وى هجوم بردند، اما او بر زمين افتاد و زير سمّ‌ اسبها كشته شد.»(28)

 

به درک واصل شدن قاتل حضرت قاسم (علیه السّلام) در میدان جنگ در منابع دیگر نیز اشاره شده است:

قال البلاذري:«و قتل عمرو بن سعيد بن نفيل الأزدي القاسم بن الحسن فصاح: يا عماه. فوثب الحسين وثبة ليث فضرب عمراً فأطّن يده، وجاء أصحابه ليستنقذوه فسقط‍‌ بين حوافر الخيل فتوطّأته حتى مات.»(29)

بلاذرى گويد:«عمرو بن سعيد بن نفيل أزدى، قاسم بن حسن را كشت و او فرياد بر آورد: اى عمو جانم، آنگاه حسين (ع) مانند باز شكارى خود را بر سر او رساند و دست عمرو را قطع كرد. يارانش براى نجات او آمدند، اما او در ميان سم اسبان افتاد و لگد مال شد تا مرد.»(30)

 

رسیدن حضرت امام حسین(علیه السّلام) به بدن نیمه جان یادگار برادر

در نفس المهموم وقتی که حضرت امام حسین(علیه السّلام) به بدن نیمه جان حضرت قاسم (علیه السّلام) می رسند را چنین شرح می نماید:

«و انجلت الغبرة فإذا أنا بالحسين عليه السلام قائم على رأس الغلام و الغلام يفحص برجليه و الحسين عليه السلام يقول بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك، ثم قال: عز و اللّه على عمك أن تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك فلا ينفعك صوته، هذا يوم و اللّه كثر واتره و قل ناصره. ثم احتمله على صدره فكأني أنظر إلى رجلي الغلام تخطان في الأرض و قد وضع الحسين عليه السلام صدره على صدره. قال: فقلت في نفسي ما يصنع به فجاء حتى ألقاه مع ابنه علي بن الحسين و قتلى قد قتلت حوله من أهل بيته فسألت عن الغلام فقيل: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام‏.»(31)

حميد بن مسلم مى‌گويد: چون گرد فرو نشست و ديدم حسين بالاى سر قاسم است و او پا به زمين مى ‌كشد و حسين مى ‌گويد: از رحمت الهی دور باشند مردمى كه تو را كشتند و دشمن آنها روز قيامت جدّ تو است، سپس گفت: به خدا بر عمويت ناگوار است او را بخوانى جوابت ندهد يا جوابت دهد و سودت نبخشد. به خدا در اينجا كشندگان او بسيار و ياوران او كم است و او را به سينه گرفت و برد و پاهايش روى زمين مى ‌كشيد حسين سينه بر سينه ‌اش گذاشت، با خود گفتم: او را چه خواهد كرد؟ او را آورد كنار پسرش على بن الحسين و ديگر كشتگان خانواده‌ اش گذاشت. پرسيدم: اين پسر چه كسى بود؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السّلام).(32)

 

در بحارالانوار رسیدن حضرت امام حسين(علیه السّلام) بر بالين برادرزاده خويش را چنین شرح نموده است:

«قال فجاء الحسين كالصقر المنقض فتخلل الصفوف و شد شدة الليث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسيف فاتقاه بيده فأطنها من المرفق فصاح ثم تنحى عنه و حملت خيل أهل الكوفة ليستنقذوا عمرا من الحسين فاستقبلته بصدورها و جرحته بحوافرها و وطئته حتى مات الغلام‏ فانجلت الغبرة فإذا بالحسين قائم على رأس الغلام و هو يفحص برجله فقال الحسين: «يَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبَكَ فَلَا يُعِينَكَ أَوْ يُعِينَكَ فَلَا يُغْنِي عَنْكَ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ.»

ثم احتمله فكأني أنظر إلى رجلي الغلام يخطان في الأرض و قد وضع صدره على صدره فقلت في نفسي ما يصنع فجاء حتى ألقاه بين القتلى من أهل بيته.

ثم قال اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَدا.»(33)

حضرت امام حسين (عليه السّلام) نظير باز شكارى به سوى او شتافت و صفوف لشكر را پراكنده نمود و مثل شير جنگنده شمشيرى به عمرو كه قاتل قاسم بود نواخت. عمرو دست خود را جلو شمشير آن حضرت گرفت. دست او از آرنج قطع شد. وى فريادى زد و از حضرت قاسم دور شد. لشكر كوفه حمله كردند تا قاتل قاسم را از دست امام حسين نجات دهند. ولى اسبها زیر سينه و سم خود به قدرى عمرو بن سعد را پايمال نمودند كه به جهنم واصل شد.

هنگامى كه گرد و غبار برطرف شد ديدند حضرت امام حسين (عليه السّلام) بالاى سر قاسم است و آن كودك مظلوم پاى خود را بر زمين مي سائيد. امام حسين فرمود: «به خدا قسم براى عموى تو ناگوار است كه تو از او استغاثه كنى و او جواب تو را ندهد و به فرياد تو نرسد و تو را نجات ندهد. از رحمت خدا دور باد آن گروهى كه تو را شهيد نمودند.»

راوى مي گويد: سپس حضرت امام حسين (عليه السّلام) آن نوجوان را به طرف خيمه‏ ها برد. گويا: مي بينم پاهاى آن حضرت روى زمين كشيده مى ‏شوند و امام (عليه السّلام) سينه خود را به سينه وى نهاده بود. من با خودم مي گفتم: امام حسين چكار مى‏ كند؟ ناگاه ديدم آن حضرت آمد و پیکر قاسم را در ميان جنازه شهيدان اهل بيت خود نهاد. سپس در حق آن گروه نفرين كرد و فرمودند:

«بار خدايا، ايشان را مورد قهر و غضب خود قرار بده، آنان را در حالى نابود كن كه پراكنده شوند، احدى از ايشان را باقى مگذار و آنان را هرگز نيامرز.

 سپس فرمودند: اى عموزادگان من صبور باشيد. اى اهل بيت من شكيبا باشيد. بعد از امروز هرگز ذلّت و خوارى نخواهيد ديد.(34)

 

در کتاب محن الابرار آمده است که نقل علامه مجلسی دلالت بر این می نماید که پیکر پاک و مطهر حضرت قاسم(علیه السّلام) زیر سم اسبان قرار گرفت:«بدن مبارك آن جوان زخم خورده پايمال سم اسبان شد نزديك شد كه مرغ روح پرفتوحش به كاشانه بهشت پرواز نمايد. آن حضرت به تيغ بى‌ دريغ خود لشکر اشقيا را درهم شكست و گرد كارزار فرو نشست، تا اينكه خود را به بالين برادرزاده رشيد خود رساند، در هنگامى كه در حالت نزع بود، پایهاى خود را به زمين مى‌ ساييد.»(35)

 

پانوشتها

(1)ذخیرة الدارین، صفحه ۲۸۵

(2) شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، جلد۳، صفحه ۱۷۹

(3) سلحشوران طف، صفحه ۸۹

(4) ذخیرة الدارین، صفحه ۲۸۷

(5)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام  ترجمه (جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 53

(6) ترجمة الإمام الحسین علیه السلام من کتاب بغیة الطلب فی تاریخ حلب، صفحه ۱۵۱

(7) الکامل، جلد4، صفحه 75 - نفس المهموم، صفحه 293‏ - تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 447

(8)مقاتل الطالبيين، صفحه 93

(9) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه ۱۵۰

(10) نفس المهموم، صفحه 292  

(11) در کربلا چه گذشت؟، صفحه ۴۰۳

(12) قمقام زخار و صمصام بتار، صفحه ۵۰۴

(13)بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 34

(14)محن الأبرار، صفحه ۹۳۳

(15) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 35 – 34

(16) محن الأبرار، صفحه 934 – ۹۳۳

(17)منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 874

(18) شرح غم حسین علیه السّلام، صفحه ۱۵۰

(19)الأمالي صدوق، صفحه 163

(20) إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام، صفحه ۷۲

(21)در نسخۀ اوّل «عمرو بن سعيد» آمده است.

(22)سلحشوران طف، صفحه ۸۹

(23)بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 35

(24)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه54

(25) ترجمه لهوف، صفحه ۱۴۹

(26) مثیر الأحزان، صفحه ۶۹

(27) مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، جلد ۴، صفحه ۳۷۸

(28) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد۴، صفحه۳۳۷

(29)مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، جلد۴، صفحه۳۷۹

(30) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد۴، صفحه ۳۳۸

(31)نفس المهموم، صفحه 293    

(32) در کربلا چه گذشت؟ صفحه 406- ۴۰5

(33) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 36 – 35

(34) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 54

(35) محن الأبرار، صفحه ۹۳۶

 

منابع

- إبصار العين في أنصار الحسين (علیه السّلام)، محمد بن طاهر سماوی، قم، مرکز الدراسات الإسلامية، 1377ش.

- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، ترجمه كمره‏اى، تهران، كتابچى، چاپ: ششم، 1376ش.

- با کاروان حسینی، از مدینه تا مدینه، جمعی از نویسندگان: نجم‌ الدین طبسی، علی شاوی، محمد جواد مروجی طبسی، محمد جعفر طبسی، محمد امین پور امینی، عزت‌الله مولائی ‌نیا همدانی،قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- ترجمة الإمام الحسین علیه السلام من کتاب بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابن عدیم، قم ، دليل ما، 1381ش.

- ترجمه لهوف، علی بن موسی ابن‌طاووس، قم، دليل ما، 1380ش.

- در کربلا چه گذشت؟ ، عباس قمی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1381 ش.

- ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین علیه السلام و أصحابه، عبدالمجید بن محمدرضا حسینی حائری شیرازی، قم، زمزم هدايت، بی تا

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلاميه، چاپ سوم، 1364ش.

- سلحشوران طف، محمد بن طاهر سماوی، مترجم: عباس جلالی، قم، انتشارات زائر، 1388ش.

- شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، نعمان بن محمد ابن حیون، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1409ق.

- شرح غم حسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388ش.

- قمقام زخار و صمصام بتار، فرهاد میرزا قاجار، تهران، کتابچی، 1386ش.

- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- مثیر الأحزان، جعفر بن محمد ابن‌نما، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام)، 1406ق.

- محن الأبرار، محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، تهران، آرام دل،1389ش.

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، جمعی از نویسندگان: نجم‌ الدین طبسی، علی شاوی، محمد جواد مروجی طبسی، محمدجعفر طبسی، محمد امین پور امینی، عزت‌الله مولائی ‌نیا همدانی، قم، تحسين، 1386ش.

- مقاتل الطالبيين،‏ ابوالفرج اصفهانى، ‏ بيروت‏، دار المعرفة، بی تا

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، شيخ عباس قمى‏، نجف‏، المكتبة الحيدرية، 1421 ق‏.

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه